۰
plusresetminus
تاریخ انتشارچهارشنبه ۲۰ شهريور ۱۳۹۸ - ۰۹:۴۶
کد مطلب : ۶۸۲
/ مروری بر تاریخ داروسازی و پزشکی در ایران ۳/

روایتی از یک باور عجیب تا تاریخچه شیوع بیماری‌ها در ایران

پيشرفت علم داروسازي و در کنار آن اعتلاي دانش انسان سبب شد مردم از نعمت سلامت و عمر طولاني برخوردار شوند و امید به زندگی از ۴۰ سال تا ۸۰ و بیشتر افزايش پیدا کند. علاوه بر آن با پیشرفت علم برخی باورهای جامعه نیز تغییر کرد و با وجود اینکه در ايران تا سالها پزشك مرد نميتوانست به وضع حمل زنان كمك كند، این باورها تعدیل شده و سطح بهداشت جامعه ارتقا یافت.
روایتی از یک باور عجیب تا تاریخچه شیوع بیماری‌ها در ایران
به گزارش پایگاه خبری خبردارو، خسرو معتضد از تاریخ نگاران ایرانی در گفت‌وگویی با این پایگاه خبری، از تاریخچه برخی بیماری ها در ایران و همچنین روایتی از دکتر جهانشاه صالح پزشك زنان و زايمان بیان کرده است.

او در این گزارش می‌گوید:

علم پزشكي كه داروسازي بخشي از آنست در قرن نوزدهم - آري فقط در قرن نوزدهم - دچار تحولي شگرف شد و پيش از آن سده ميزان مرگ و مير مردمان بسيار بالا بود و مردي كه به سن چهل سالگي ميرسيد و زني كه سي و پنج سالگي را پشت سر ميگذاشت، يك مرد و زن مسن به شمار ميرفتند و زني كه در سي و پنج سالگي پس از زاييدن چند فرزند همچنان زنده ميماند موجب اعجاب ديگران ميشد.

البته پيرمردان هشتاد و نود ساله و زنان كهنسال نيز در جوامع آن زمان مشاهده ميشدند، ولي مرگ و مير و بخصوص بيماريهاي واگيردار چون وبا و حصبه و طاعون و هيضه (اسهال خوني) و تب نفاسي كه معمولا زنان زائو را ميكشت، يك امر عادي و پذيرفته شده بود.

دارو در تمام موارد شفابخش و کارساز نبود، زيرا بسياري از بيماريها از آب آشاميدني آلوده و پر از ميكروب ناشي ميشد. بسياري از بيماريها ناشي از جهل و ناداني بود. به عنوان مثال قرنها علت بروز طاعون ناپيدا بود و مردم نميدانستند موش عامل همه‌گيري طاعون است. مردم اغلب به دليل ناداني و خرافات جان خود را از دست ميدادند.

بيماري وباي عام سال 1322 ه.ق در زمان سلطنت مظفرالدين شاه فقط بدان علت در سراسر ايران اشاعه يافت كه زائراني كه از عتبات عاليات باز ميگشتند و وبا در آن در حدود همه‌گير شده بود، جامه‌هاي آلوده يك متوفاي مبتلا به وبا را در يكي از چشمه‌هاي آب آشاميدني مردم كرمانشاه شستند كه بار ديگر مورد استفاده قرار دهند و همان پوشاك آلوده باعث اشاعه وباي عام در كرمانشاه و سپس در سراسر ايران شد. اين وبا غير از وباي عام سال 1310 ه.ق است.

تب نفاس يا تبي كه سبب كشتار زنان زائو بلافاصله پس از به دنيا آوردن نوزاد ميشد، قرنها جان مادران بخت برگشته را ميگرفت و علت آن فقط كثيف بودن دست زنان بيسواد قابله بود كه هيچكدام تحصيلات پزشكي نداشتند. چون پزشك مرد مجاز نبود بر بالين زني كه در حال وضع حمل است، حضور يابد فقط زنان قابله بيسواد كه كار خود را به صورت مشاهده و كارآموزي نزد مادر يا خويشاوندان مسنتر خود از جنس مونث آموخته بودند، ميتوانستند هنگام وضع حمل زنان زائو بر بالاي بستر آنان حضور يابند و به ايشان كمك كنند كه فرزند خود را به دنيا آورند. هيچ پزشك مرد دانشكده ديده، حق نداشت در محلي كه زني وضع حمل ميكند حضور يابد. اين وضع منحصر به جوامع شرقي نبود و در اروپا نيز پزشك مرد نبايد در اتاق عمل زايمان حضور پيدا كند، مگر اينكه جان بيمار در معرض نيستي باشد و گاهي در آن لحظات خطير پزشك مردي را در حالي كه سرپوشي ضخيم بر سر او ميانداختند بر سر زائو ميآوردند تا بچه را از مجراي زن خارج سازد.

وشش پرستاران در بیمارستان زنان و زایمان که در اواخر قاجاریه به ثبت رسیده
*پوشش پرستاران در بیمارستان زنان و زایمان که در اواخر قاجاریه به ثبت رسیده


البته فقط خانواده‌هاي اشرافي و بسيار اجتماعي اين اجازه را ميدادند و در ايران حتي سالهاي سال پزشك مرد نميتوانست به وضع حمل زنان كمك كند؛ به طوري كه دكتر جهانشاه صالح پزشك زنان و زايمان در خاطرات خود كه قسمت کمي از آن به صورت چند مقاله به چاپ رسيده مينويسد: در سال 1317 ه.ش شبي يك پيرمرد روستايي به خانه او در شمال تهران مراجعه كرد و با التماس و استغاثه پيرمرد و فرد همراهش گفتند كه زائوي زني در جنوب تهران در حوالي ميدان خراسان در حال مرگ است و چون از قابله كاري ساخته نيست از او ميخواهند از خانه خارج شود و ميهمانان خود را که تازه پشت ميز شام نشسته بودند ترك كند و براي نجات جان آن بيمار بشتابد.

دكتر صالح چون در آن روزها چند پزشك را به عنوان بردن سر بيمار به كمينگاهي كشانده و پس از ربودن پول و كيف طبابت آنان، ايشان را كشته يا مجروح كرده بودند، محض احتياط برادر جوان خود را كه نظامي دانشجوي دبيرستان نظام بود با اسلحه به همراه برداشت و سوار اتومبيل مستعمل كرايه‌اي دو مرد روستايي شد و اتومبيل به طرف جنوب تهران به حركت درآمد.

دكتر صالح ميپنداشت مقصد ميدان خراسان يا حضرت عبدالعظيم (ع) است، ولي اتومبيل از شهرري كه در آن زمان قصبه‌اي بود گذشت و راه ورامين را پيش گرفت و هرچه اتومبيل از تهران دورتر ميشد، وحشت و نگراني دكتر بيشتر ميشد. سرانجام معلوم شد خانه بيمار زن در يكي از روستاهاي رباط كريم است و روستاييان براي آنكه دكتر از آمدن منصرف نشود جنوب تهران را مقصد معرفي كرده‌اند.

يادداشتهاي دكتر صالح بينهايت تكاندهنده است و حكايت از آن ميكند كه وضعيت  زندگي و رفاهي و بهداشتي حدود
6 ميليون ايراني در آن زمان چگونه بوده است.

دکتر صالح مينويسد: «من و صاحب بيمار در صندلي عقب اتومبيل كرايه و برادرم كنار راننده نشست. وقتي ديدم كه از خيابانها گذشته و در بياباني هستيم پرسيدم، مگر هنوز به دروازه خراسان نرسيده‌ايم. اينجا كه ديگر خيابان و خانه‌اي نيست ما را به كجا ميبريد؟ پيرمرد با كمال خونسردي جواب داد: جناب دكتر منزل من در ايوانكي 10 فرسخي تهران واقع است. حقيقت را نگفتم زيرا ترسيدم كه از آمدن خودداري كنيد. اين است كه گفتم دروازه خراسان.

معلوم شد اقلا يك ساعت و نيم الي دو ساعت راه است آن هم چه راهي، سنگلاخي، خراب، پر از نشيب و فراز و پس از گذشتن از بستر دو سه رودخانه در حدود ساعت 11 بعد از ظهر به ايوانكي رسيديم.» پيرمرد دكتر صالح و برادرش را هدايت كرد. از حياط كوچكي گذراند كه تعدادي بز و بزغاله و گوسفند در آنجا خوابيده بودند. از ميان آنها گذشتند و از در كوتاهي وارد يک اتاق شدند كه در و ديوار آن از دود سياه شده بود. چند نفر زن دور بيماري را که كنار يك تنور در وضع مخصوصي قرار گرفته بود، احاطه كرده بودند و زن ديگري با دست خون آلود و قيافه مهيب كه از قرار معلوم ماماي محل بود، در كنار بيمار نشسته بود و نوزادي را كه قنداق كرده بودند در كنار ديگر اتاق گريه ميكرد. معلوم شد زائو در نتيجه خونريزي وضع خطرناكي دارد. دكتر صالح از اينكه بيمار را لب تنور نانپزي و خوراك پزي آورده‌اند و به آن وضع عجيب نگه داشته‌اند، تعجب كرد و علت اين كار را پرسيد. ماما جواب داد براي اينكه هم گرم باشد و هم خوني كه جاري شده ميشود به تنور بريزد.

دكتر صالح كه سالها در بيمارستانهاي آمريكا با اتاق عمل و اتاقهاي زايمان سر و كار داشت، مات و مبهوت و متاثر زنان همسايه را از اتاق بيرون كرد و به ماماي بيسواد كه دستمال قرمزي هم به سر بسته بود و قيافهاش مهيبتر شده بود دستور داد، چراغ نفتي را نزديك بيمار بياورد تا او بيمار را معاينه كند. زائو زني بود جوان، رنگپريده در حال ضعف كه خوشبختانه نبض او مرتب بود، ولي تند ميزد.

حالت اضطراب شديدي داشت و عرق سرد به پيشانيش نشسته بود. فشار خون پايين و حرارت بدن كمتر از طبيعي بود. در معاينه از دستگاه تناسلي ديده شد رحم در نتيجه فشار زيادي كه براي خروج جفت توسط ماما نادان به عمل آمده بود، به کلي وارونه شده و با جفت كه هنوز به آن متصل بود، در خارج بدن نمايان بود.

دكتر صالح در يادداشتهاي خود مينويسد: «اين عارضه بسيار نادر بود و در بيمارستانهاي آمريكا به مناسبت مراقبت‌هاي قبل و بعد از زايمان يك درصد صدهزار هم ديده نميشد. مقداري خاك شن آلوده در لابلاي رحم و جفت مشاهده شد كه معلوم شد، ماماي نادان آنرا از گورستان محض تبرک آورده و روي رحم و جفت ريخته است. دكتر در اتاق كمنور پر از دود در لب تنور با بيماري مواجه شده بود كه جان او در خطر مرگ قرار داشت.

اگر ميخواست زائو را به تهران انتقال دهد و در يكي از بيمارستانها يا از ايستگاه‌هاي معدود آن زمان بستري كند، احتمال مرگ بيمار در بين راه ميرفت و اگر در همان محل كثيف و پر از دود و كمنور به معالجه او ميپرداخت، وسيله و كمکي در اختيار نداشت. دكتر خوشبختانه با خود تعدادي اسباب و دارو و لوازم مورد احتياج آورده بود. ابتدا آمپولي به بيمار تزريق كرد که تا حدودي باعث تقويت جسم او شد. دکتر سپس از برادرش خواست با عدم اطلاع كامل كه از فن پزشكي داشت، اضطرارا او را ياري دهد. دكتر به برادرش دستور داد دستهايش را با صابون و آب گرم كه در سماور حاضر بود بشويد و دستكش به دست كند و آماده براي آسيستاني شود. سپس بنا به درخواست دكتر از خانه همسايه يك كرسي آوردند. زير پايه‌هاي كرسي چند آجر قرار دادند تا از سطح زمين به اندازه كافي بالاتر قرار گيرد. بيمار را به كمك ماما روي كرسي در وضعيت مخصوص زايمان قرار داده و از كرسي به جاي تخت عمل استفاده كردند. به عوض اينكه از رکاب تخت عمل استفاه كنند، برادر دکتر و ماما در هر طرف كرسي پاهاي بيمار را از هم باز نگه داشتند. پس از شستشوي دست و پوشيدن دستكش و تميز كردن جسم خارج شده دکتر به دقت با پنس و كمك برادر يك يك ريگ و شنهاي ريز را از بين نسوج جفت و رحم خارج كرد. با استفاده از مايع مركوركرم جهت ضدعفوني كردن بيشتر براي جا به جا کردن و برگرداندن رحم به وضع و محل طبيعي خود اقدام كرد.



دكتر صالح از ديدن چهره مات و مبهوت و وحشتزده برادر جوانش مضطرب شده بود و هر لحظه منتظر بود با ديدن آن منظره وحشتناك خون‌آلود دچار غش شود و بر زمين بيفتد، اما خوشبختانه اتفاقي روي نداد و اين عمل سخت كه در اتاق‌هاي جراحي مجهز آمريكاي آن زمان نيز دشوار بود، به پايان رسيد و رحم به جاي خود برگشت. بيمار را از روي كرسي به شكلي كه حاضر و آماده شده بود، انتقال دادند و در اطراف او آجرهايي را كه قبلا در تنور گرم كرده بود، قرار دادند و عمل به خوبي تمام شد و دكتر و برادرش يك ساعت ديگر براي مطمئن شدن از حالت زائو در آن خانه ماندند.

در حالي كه اهل خانه و همسايگان جمع شده و ابراز شعف و خوشحالي و شكرگزاري ميكردند، بيمار آرام و راحت شده و به خواب سنگيني فرو رفت و دكتر خوشحال و خندان در ساعت دو يا سه بعد از نيمه‌شب آماده مراجعت به تهران شد. بعد متوجه شدند ميخ باريكي از چرخهاي اتومبيل خارج و لاستيك پنچر شده است. مدتي هم براي تعويض چرخ ايستادند. رسم چنان بود كه در اين زمان پايان کار حق‌المعالج يا ويزيت دكتر را در پاكتي گذاشته تقديم ميكردند. دكتر و برادرش كمي در كنار اتومبيل منتظر ماندند و پيرمرد كه عروسش نجات پيدا كرده بود، به طرف دكتر و برادرش دويد و دعاي خيري بدرقه آنان كرد و به جاي حق ويزيت گفت: آقاي دكتر خدا شما را به جواني علي‌اكبر ببخشد» و با گفتن اين جمله دستي تكان داد و به داخل خانه برگشت.

اتومبيل به راه افتاد و سپيده‌دم دكتر و برادرش خسته و گرسنه به خانه رسيدند. همسر دكتر تا صبح نگران و بيدار بود و با ديدن دکتر صالح خوشحال شد كه هيچ اتفاقي نيفتاده و شوهرش به خانه بازگشته بود. دور روز بعد دكتر پس از مراجعت از بيمارستان الاغي را ديد كه در باغچه منزلش كه در آن زمان در خيابان پهلوي دربند دكتر افشار بود، در حال چريدن است. از مستخدم پرسيد، ماجراي اين الاغ كه در باغچه منزل در حال چريدن است چيست. مستخدم گفت شخصي از ايوانكي يك بار هندوانه آورده است و نامه‌اي هم به خانم داده است. قرار است بعدا بيايد و الاغ را ببرد. دكتر نامه را از خانم گرفت و خواند. پيرمرد روستايي پس از تشكر فراوان نوشته است برگ سبزي است تحفه درويش، چه كند بينوا همين دارد.

دكتر صالح مينويسد:
«از شما چه پنهان، نميدانم هندوانه‌هاي ايوانكي همه به اصطلاح ما کاشيها بسته مرده و آفت زده‌اند يا اينكه قسمت ما اين بود. در هر حال چون هديه زارعي بود كه بيمارش از مرگ نجات يافته بود، به مذاق ما از هر هندوانهاي خوشمزه‌تر و شيرينتر آمد. چه نعمتي از اين بالاتر كه انسان ميتواند دلي را شاد و بيماري را از بند بيماري آزاد كند.»

به هر ترتيب پيشرفت علم داروسازي به تنهايي انسانها را از مرگ و مير فراوان نجات نداد. اعتلاي دانش انسانها، افزايش عده پزشكان، تاسيس دانشكده‌هاي پزشكي و تربيت پزشكان و پيراپزشكان سبب شد كه مردمان از نعمت سلامت و عمر طولاني برخوردار شوند و حد متوسط سن از 40 سالگي تا 80 سال و 90 سال افزايش يابد.



انتهای پیام
ارسال نظر
نام شما
آدرس ايميل شما